جاده تنهایی
سه شنبه, ۵ آذر ۱۳۹۲، ۰۸:۵۰ ق.ظ
گفتی ببار...ابری نبود
گفتی بیار...جامی نبود
گفتی بمان... قراری نبود
گفتی بخوان...صدایی نبود
گفتی برو؟!...
بغضم شکست...
ابرها باریدند
دستها جامی شدند
..و آرام شدم
پس خواندم: خدایا ...به امید تو
و ماندگار شدم در جاده تنهایی.
از کتاب : و شعر تنها بهانه ئست
نوشته : مریم قاسم پور
۹۲/۰۹/۰۵