دریای...3
دریا دورت بگردم
چرا چشم تو خیسه
چرا حکایتت رو
هیچکی نمی نویسه
دریا تو مثل خود
خود شب یلدایی
مثل یه عاشقی که...
نشسته تو... تنهایی
یه روزی بر میدارم
من کاغذ و قلم رو
یه قصه مینویسم
یه قصه از خود تو
تو قصه مینویسم...
دریاییو زلالی
شکسته میشی اما...
میگی غمی نداری
دریا...؟! شده یه وقتی؟!
دل تو خسته باشه!
موجی که از خودت بود
تو رو شکسته باشه...؟!
دریا دلم میسوزه
تنها و سرگردونی
قصه ی آدما رو...
تا آخرش میدونی
شاید نوشتم از تو
قویو و استواری
واسه رسیدنه که...!
اینطوری بیقراری
دریا چرا نگفتی
هر شب شکسته میشی
از رسیدن به ساحل
یه وقتا ...خسته میشی؟!
سهم من و تو دریا...
شقایقای زرده
یه خورده زخم و نمک...
که دنیا هدیه کرده
غم من و تو دریا...!
مثل قصه بیده
برگای آویزونو...!؟
شونه هایی خمیده
تو قصه ها نوشتن
دریای بی رحم و درد
نمی دونن که سهمت
شده یه ساحل سرد.