دلتنگ بودن افتخاری نیست
دل سنگ بودن عادت دنیاست
من از تمام جاده بیزارم
اینجا فقط در قلب من غوغاست
دلتنگ بودن افتخاری نیست
دل سنگ بودن عادت دنیاست
من از تمام جاده بیزارم
اینجا فقط در قلب من غوغاست
فرشی از ابریشم و گلهای شبنم بافتی
مثل موهایی که با شب بو و مریم بافتی
چند رج دیوانه بازی، چند رج دلواپسی
رشته ی امید من بود اینکه کم کم بافتی
این گلوبند است دور گردنم آویختی
یا طناب دار من را باز محکم بافتی؟
خانه را با دستهای مهربانت چیده ای
زندگی را با خیالاتی منظم بافتی
من که سرما را تحمل کرده بودم سالها...
شال می اندازم از وقتی برایم بافتی
شعر: امیر تیموری
قاصدک بروی دنیا تو بخند
قاصدک درو بروی من نبند
قاصدک دلم گرفته از زمین
قاصدک فقط بمون فقط همین...
اگه دیدی مسافر بی قراره
اگه بار سفر رو بست..میره
آ های درمون دردای دو عالم
مریضت آخرش از دست میره.
از اشعار آقای امیر تیموری