خون دل آرام...
میچکد از چشم قلم...
حیف کسی قدرت تعبیرش نیست.
زائرم آقا جوابم میدهی
تشنه ام یک جرئه آبم می دهی
آرزو دارم شوم سیراب عشق
مشق عشق آقا...تو یادم میدهی...؟
در روزگاری که اکثر مردم از حاجی شدن ...
فقط اسمش را میخواهند...
در روزگاری که اکثر مردم از کربلایی شدن فخرش را میپسندند...
در روزگاری که حقیقت از تلخ هم تلختر است ...
در روزگاری که محرم ماه کاسبی شده برای عده ای...
و اصراف برای عده ای دیگر...
در روزگاری که حقیقت باید همیشه دفن شود...
چه بگویم از محرم...؟!
که تمام درسها ی عشق فقط خلاصه شد در گریه کور کورانه...
پس مشق عشق محرم چه شده...؟!
خو گرفته ایم با محرم و لباس سیاهش...
خو گرفته ایم با محرم و اشک و آهش...
هرگز نگفته ایم سهم ما به محرم شاید...
بوده باشد فقط ...؟! ترک گناهش.