تو حیاط خونه ی من
گل و سبزه ها زیادن
اونقدر قشنگ و زیبان
بوی آسمونی دارن
بینشون یه بید زیباس
که برام خیلی عزیزه
میبینم که از خجالت
خم شده داره میریزه
میشنوم صدای گلها...
که دارن به طعنه میگن...؟!
واسه شونه ی شکسته
حالا چن جاییزه میدن...!؟
قه قه خنده ی گلها
دل آسمونو لرزوند
رعدی از تو آسمونا
یک کمی اونها رو ترسوند
با دلی شکسته رفتم
تا براش یه قصه گفتم
قصه ای که تا به امروز
واسه هیچ کسی نگفتم
.......
......
یه روزی روزگاری
کنار برکه ای سرد
یه بید نوجوونی
ساقه زد و شده سبز