دوستی...
پنجشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۲، ۰۷:۰۰ ب.ظ
بیچاره زمستان ...؟!
که موهایش دیگر سفید شده
و فصل هم کم کم...
دستش را برای دوستی سمت بهار دراز خواهد کرد.
۹۲/۱۲/۱۵
بیچاره زمستان ...؟!
که موهایش دیگر سفید شده
و فصل هم کم کم...
دستش را برای دوستی سمت بهار دراز خواهد کرد.
ثانیه را بنگر که چه محزون موسیقی تنهایی را می نوازد ومن دراین خلوت بی انتها هزار بارغزل وصال را زمزمه کردم چرا که به وصال سپیدار امیدوارم وروزی حصار ثانیه ها را خواهم شکست
لطف شما زیاد باد
بارالهــــا تو ببین این سوز ما
فاطمیــــه گشته در نـوروز ما
آمدم هیئت که تا خدمت کنم
بار دیگر با علـی(ع)، بیعت کنم
آمدم خدمت کنم، بر اهـل دل
تا نگــردم پیش مولایم، خجـل
گفتم امشب سفره ای برپا کنم
هفت سین عشق، در آن جا کنم
مادرم زهرا(س)، مرا یاری نمود
بهـر چیدن، با من همکاری نمود
گفت بگذار از بـرای سفــره ها
سیـن اول، سیـلـی آن بـی حیـا
دومین سین، سقط بود و محسنش
این غم عظماسـت، گشته قاتلش
سین سوم، سرخی مسمـار بـود
رنـگ خــون پهلــوی آن یار بود
گفت سین چهارمم کار در است
سینـه ی مجروح مسمـار در است
پنجمین سین، سوختن با دربها
ســوختــن بـا آتـش نامـــردها
سیـن شـشم، سختی درد و اَلَم
دیــدن حیـدر(ع) میان موج غـم
آخـرین سین از برای سفـره ام
آتشــی افروخــت در کاشـانـه ام
هفتمین سین، ساختن با درد بود
چـون مدینه آن زمان نامــرد بود
آمــدند بهــر عیـادت دیـوها
با چـه رویی؟؟ من نمیدانم خـدا!!
علی نظری(مُحب الحسن)