ملکوت...
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک...
تا که جمعی در شب
به سرایی که پناه همه ی عالم بود
حمله ور گشته و در پشت در ِ خانه تجمع کردند
خواستند تا که علی راببرند
هیزم و آتش و دود
قسمت ِ درب همان خانه شده
آمد او پشت در و خواست که در باز کند
ناگهان یک نفری با لگدی
در ِ آن خانه به داخل هل داد
ناله ای رفت به عرش....
مادری پشت در است .....
میخ در سینه او ..
خون چکد روی زمین ...
باز هم یاری حیدر را کرد
گفت : "من مرده ام آیا که علی را ببرید؟"
ریسمان را بگرفت
نانجیبی به قلافی که به دستانش داشت
مزد یاری علی را داده ...
دست او را بشکست
لگدی هم زده بر پهلویش
استخوانش بشکست
هر که از ره آمد لگدی بر او زد
آنکه پیغمبر دین گفت که از من باشد ......
پاره ی قلب من است ........
هر که آزرد و را قلب مرا رنجانده ..........
و چنان بود که بعد از آن شب
چند روزی دگر او زنده نماند
موقع غسل شد و نیمه شبی
حیدر آمد و کبودی ِ تنش را نگریست
سر به دیوار گذاشت
گریه می کرد و صدا زد او را
کودکانش همه گرداگردش
ذکر مادر بگرفتند و سر و سینه زدند
حسن افکند خودش را بغل مادر خویش
و حسین صورت خود را کف پای مادر
بفشارد و بگرید و علی هم بیند
دل او درد آمد
کودکانش را او
همه دلداری داد
بردنش در دل شب
بی نشان خاک کنند
تا که حتی اثری از قبرش
باقی از خود نگذارد برای اینکه :
نشود هیچ کسی قصد جسارت بکند
و چنین گشت سر انجام همان مادر و طفل
که غروبی باهم
راهی ِ کوچه ی تنگی گشتند
بی نشان مادر شد
خونجگر کودک او
مادرش رفت ولی کودک ماند .....................!!
مادرش رفت ولی کودک ماند .....................!!
چشمهایت فرات دلتنگی
اشکهایت تلاطم غمهاست
حال و روز دل شکستهی تو
از نگاه غریب تو پیداست
همهً عمر دمادم نسرودیم از تو
قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو
من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم
عرق شرم به پیشانی دفتر دارم
شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو
فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو
دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد
شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد
بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم
رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم
نوای بی نواهایی ابالفضل
عزیز قلب مولایی ابالفضل
تو با دستان ببریده دلیل
شفاعت های زهرایی ابالفضل
برخیز که قدسیان جوابت بدهند
وز کوثر معرفت شرابت بدهند
چون ماه رجب باشدو اعیاد علی
کعبه مانند صدف در دل خود گوهر داشت
گوهری زینت هستی چونان حیدر داشت
یک پیاله ز می اش مست کند عــــالم را
آنکــه اندر قدحش باده ای از کوثر داشت
حجت حق، از حریم حق، به امر حق عیان شد
روشن از نور رخش، ارض و سما، کون و مکان شد
خانه زاد حق ولادت یافت اندر خانه ی حق
حق به مرکز جا گرفت، باطل گریزان از میان شد . . .