سرد میشود...
روزگار دلم ...؟!
وقتی نفس...
بهانه ای برای زندگی میشود.
سرد میشود...
روزگار دلم ...؟!
وقتی نفس...
بهانه ای برای زندگی میشود.
سلام ای حسرت فردا...
سلام ای نکته ی تنها
سلام ای هجرت بی من
سلام ای آیه های غم.
یه شب خواب دیدم :
یه پرستاری اومده یه آمپول به پشت دست راستم تزریق کرد .
جالبه که وقتی بیدارشدم جاش خیلی درد میکرد .
بعد چند روز متوجه شدیم پولمونو بالا کشیدنو ...
خلاصه اینکه همسرم خیلی خیلی غیر قابل تحمل شده بود ...؟!
جالبتر اینکه من اونقدر صبور شده بودم که کوچکترین اعتراضی به او نمیکردم .
ناگفته نمونه که درد تزریق هنوز اذیتم میکرد
شد بعد مدت کوتاهی وام گرفتیم و جابجایی و مشگل تقریبا حل شد و ...
شوهرم دیگه بحالت عادی برگشت
و جالبتر اینکه دیگه از سوزش دست و صبوریت من خبری نبود .
بنازم خدا رو که در همه حال کمکمون میکنه و ما توجهی بهش نداریم.
به پیامهای خوابمون اهمیت بدیم.
تقدیم به امام زمانم...
قافله...
روزی با قافله ای عزم سفر داشته ام
بال و پر دیده و عاشق شده ...
برداشته ام.
پیشتر رفتم و...رفتم ...
و رسیدم بخدا
قدمی بیش نمانده دیدم
غل و زنجیر چرا بسته به پا...؟!
کعبه رو در رو بود...
من اسیر زنجیر
خسته و...غم زده و....تشنه
نشستم...
من خسته...؟! من زخمی...
و صدایی میگفت :
صبر کن قافله جا مانده است
با هم آیید درون
...
چه عذابیست مرا؟!
سالیانیست چرا قافله ام ناپیداست
به من آهسته بگویید:
کجاست.
تشنه لب مانده و چشمم در راست
بمن آهسته بگویید...
کجاست.
بمن آهسته بگویید کجاست.
از کتاب : وشعر...؟! تنها بهانه ایست.
نوشته : مریم قاسمپور
محلی مازندرانی
نی....
بزن للهه وا ره دل پاره بیّه
مه دله سرگردون آواره بیّه
الهی دگرده دست روزگار
که مه بختآ اقبال بی چاره بّیه
ترجمه فارسی
بزن نی رو دل من پاره گشته
که سرگردون و هم آواره گشته
الهی برگرده دست روزگار
که بخت و اقبالم بی چاره گشته.