در پی معجزه ای چشم براه است هنوز...؟!
جوانه ی آفتابگردانی که زیر تخته سنگی ...!
جا مانده است .
در پی معجزه ای چشم براه است هنوز...؟!
جوانه ی آفتابگردانی که زیر تخته سنگی ...!
جا مانده است .
نمیگنجه تو شعر و تو غزلهام
تموم خوبیای تو (( یگانه ))
تویی شمعی که میسوزی برا ما...
و ما سر گرم گشتن دور خانه.
مشگل از تار زندگی نیست ...که خوب نمی نوازد...؟!
تار دلها کوک نیست.
هآن سهراب کجایی...؟!
که جایت خالیست...
تکه نان نیست که هیچ...؟!
دلمان هم خوش نیست.
سر ذوق هم به دلاری ختم است.
سرد میشود کتیبه ی زندگی مسافری...
که درست در چنین روزی ...
بار آمانت آسمان را بزمین آورد
...
اما...؟!
هنوز نتوانسته حتی یک لایک از خدا دریافت کند.
رسم رفاقت را نمیدانی ...
منو...
قلم و...
دفترم...
سالهاست...!؟
که این قصه را میدانیم.
بی نشانی ...
و پای پیاده ...
بدنبال راهت میگردم
تا پیدا کنم ...
خودم را...!؟
در آیینه ی بجا مانده از قدوم مبارکت.