اسارت یعنی که پرنده باشی...
اما...!؟
یه نخ بپات بسته باشه
وقتی که خواستی بپری..!؟
یکی راتو بسته باشه.
اسارت یعنی که پرنده باشی...
اما...!؟
یه نخ بپات بسته باشه
وقتی که خواستی بپری..!؟
یکی راتو بسته باشه.
قصه ی عشق و رشادت
قصه ی ظهر و اسیری
قصه ی کودک خسته...!
قصه ی غنچه ی پرپر...
قصه ی کشتن اکبر
قصه ی دامن و آتش...!
قصه خار بیابان
قصه ی سرها و نیزه...!
قصه ی تلخ اسارت
...
...
قصه ها نقل شده چندین قرن...!
کاش میشد اینبار
تلخی اینهمه غم را ...
بدرستی همه تعبیر کنیم...؟!
کاش میفهمیدیم...!؟
قصه ی عشق دری دیگر داشت
قصه از زاویه ای دیگر بود؟!...
عشق دردیست که مرحم میخواست...!؟
عاشق از راه رسید...
و به او مرحم داد!
ولی افسوس که ما از قصه ...!؟
گریه را فهمیدیم...!
تشنگی یعنی که:
عشق بیدار و مسلمان در خواب...!
سازهایت را...بی جهت برای من...!
کوک نکن دنیا...؟!
نه من توان رقصیدنم هست!
و نه حوصله ی خوانندگیت را دارم!؟
رهایم کن...
و بحال خودم بگذار...!
من آهنگی میشناسم که با نت هایش...!
میشود حتی ...
خدای درون را بیدار کرد ...!؟
و بساز دنیا هم نرقصید
نت ها... !؟
...
صدایم میکنند...؟!
...
بسم رب النور....
یه استاد ...!
سر کلاس به همه یکسان درس میده ...!
پس بیاییم...
کاهلی افراد ناآگاه رو بحساب دین نذاریم.
یک لحظه چرا نگاه به گندم کردم
ای وآی نگاه به سیب مردم کـردم
نفرین به نادانی و سرگردانـــی
یارب نکند که راهمو گم کـــردم.