خسته تر از سرنوشت ...
بدون جبر زنجیر
دفتر مشق مریم
از جمله ها شده سیر.
خسته تر از سرنوشت ...
بدون جبر زنجیر
دفتر مشق مریم
از جمله ها شده سیر.
بی نشانی ...
و پای پیاده ...
بدنبال راهت میگردم
تا پیدا کنم ...
خودم را...!؟
در آیینه ی بجا مانده از قدوم مبارکت.
روزی با غافله ای عزم سفر داشته ام
بال و پر دیده و عاشق شده برداشته ام...؟!
پیشتر رفتم و...رفتم...
و رسیدم به خدا..!؟
قدمی بیش نمانده ...
دیدم...!؟
غل و زنجیر چرا بسته به پا...؟!
کعبه رو در رو بود
من اسیر زنجیر
خسته و...غم زده و...تشنه...
نشستم...؟!
منه خسته...منه زخمی...
و صدایی میگفت:
لالا لالا شب یلدا
بگو سرده چرا اینجا
بگو از نسل پاییزی...؟!
و یا فصل یخ و سرما...؟!
لالا لالا بیا یلدا
محبت یخ زده اینجا
تموم چشمه خشکیده
بیا یلدا ...بیا یلدا
بیا یلدا کنار هم
بگوییم از رگ و ریشه
بیایی فال حافظ هم
نصیب جمع ما میشه
لالا لالا بیا یلدا
سوال ویژه ای دارم
چرا از آدما بعضی
تو غمها ریشه میزارن...!؟
بگو یلدا چرا آنجا...!؟
یکی کز کرده ...غمگینه
مگه تو این شب زیبا
کسی اینجوری میشینه
بگو یلدا چرا تنگه
دل غمگین و تب دارش...؟!
سلامم سرد و آهم پر ز آتیش
میان مهره ها گم میکنم خویش
یکی رخ میشود در جمع سرباز
و من تا بینهایت میشوم کیش
از کتاب : و شعر... تنها بهانه یست
نوشته : مریم قاسم پور
هنوزم دل پریشونه...
هنوزم دست من خالی
الهی سهم دلاتون
بمونه تا ابد عالی.
یه بنده خدایی که تو خونه شون ماهواره عادیه تعریف میکرد... :
زن پسر عموم که تازه از کانادا اومده بود. اومد خونه ما ...
ما هم طبق معمول...!
داشتیم یه فیلم از ماهواره میدیدیم که خیلی عادی بود .
یهویی زن پسر عموم برگشت با اعتراض گفت :
شما اینجا تو ایران این برنامه ها چیه که نگاه میکنین...؟!
منم با غرور گفتم...!
اینا که همون برنامه های شماست...؟!
خب ما هم داریم نگاه میکنیم مگه چه اشکالی داره...؟
برگشت گفت :
این برنامه ها حتی تو خود امریکا هم از تلوزیون پخش نمیشه ...
خیلی مخربه اصلا اجازه پخش نداره...
............
و حالا با تعریف این یک نقل قول خواستم بگم :
فکرمونو ... یکم جمع کنیم .
چقدررررررررررر...!؟
بچه ها و خانواده ایرانی برای دشمن خطرناک...؟!
که داره برا فروپاشی نسل آینده و خانواده ها...
این همه سرمایه گذاری میکنه....؟!
گفته بودم پیش از این گلخانه ی رنگ من است
حال میگویم جهان پیراهن تنگ منست
استخوانهای مرا در پنجه آخر خورد کرد
آنکه میپنداشتم چون موم در چنگ منست
دوستان همدلم ساز مخالف میزنند
مشگل از ناسازی ساز بد آهنگ منست
از نبردی نابرابر باز میگردم ! دریغ
دیر فهمیدم که دنیا عرصه جنگ منست
مرگ پیروزیست وقتی دوستانت دشمن اند
مرگ پیروزیست اما مایه ی ننگ منست
از فراموشی چه سنگین تر به روی سینه؟! کاش
پاک میکردی غباری را که بر سنگ منست.
از کتاب: گریه های امپراتور
نوشته : فاضل نظری
گفتی ببار...ابری نبود
گفتی بیار...جامی نبود
گفتی بمان... قراری نبود
گفتی بخوان...صدایی نبود
گفتی برو؟!...
بغضم شکست...
ابرها باریدند
دستها جامی شدند
..و آرام شدم
پس خواندم: خدایا ...به امید تو
و ماندگار شدم در جاده تنهایی.
از کتاب : و شعر تنها بهانه ئست
نوشته : مریم قاسم پور
میپرسند:
کجایی...؟!
میگویم باغم...!
میگویند:
خوش بحالت
و من...
مانده ام....!
... با غم هایم.