بخواب طولانی رفت...؟!
آرزوهای جوانی که پول نداشت.
برای همه ی آدما ارزش قائل بشیم.
چون خدا بنده هاشو...
به یک اندازه دوست داره...؟!
من پذیرفتم شکست خویش را
پندهای عقل دور اندیش را
***
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
***
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
***
می روم از رفتنم دل شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش.
شاعر:..........
در زمینی که ضمیر من و توست...
از نخستین دیدار...؟!
هر سخن... هر رفتار
دانه هایست که می افشانیم
برگ وباریست که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش مهر است
گر بدان گونه که بایست ببار آید.
شعر از: فریدون مشیری