نیمه شب و...دفتر نیمه بسته
بخت منو ثانیه های خسته
کاش تو دو روز عمر دنیاییم
نبینم که غم تو دلی نشسته
نیمه شب و...دفتر نیمه بسته
بخت منو ثانیه های خسته
کاش تو دو روز عمر دنیاییم
نبینم که غم تو دلی نشسته
ریشه هایم را ...
در پاییزی سرد
پرستوهای مهاجر...
با خود به ناکجا آباد بردند
ومن...؟!
هنوز چشم انتظار بهار مانده ام ...
تا...؟!
پرستوها برگردند
و نمیدانم...
زمستان اینجا چرا طولانیست...؟!
پرستوها چرا نمیآیند
و بهار در کجای زمین جا مانده است...؟!
بزن بارون چرا زخم دلم مرحم نمیگیره
چرا سهم دل من یا نمک یا زخم زنجیره.
سرد میشود...
روزگار دلم ...؟!
وقتی نفس...
بهانه ای برای زندگی میشود.
چرا سهم قلم اینجا...!؟
شده حرفای تکراری
خدایا از تو می پرسم
تو هم حال منو داری...؟!